[ black White ]
🤍 سیاه و سفید 🖤
part 19
~ الکی زور نزن باز نمیشه!
+ ت..تو ؟؟؟
~ آره !
+ چیکار میکنی بیا دستامو باز کن ! ( عصبی )
~ منو چی فرض کردی ؟
+ اوممممم ، نمیتونم بگم چون خیلی زیاده ولی یه راهنمایی میکنم ... عضوی از حیواناته ! 😁
~ فقط چون بارداری کاریت ندارم !
+ نه بابا!
~ ببین دختر جون بهتره ساکت باشی نزار دهنتو با چسب ببندم به چسب هم مواد سمیه !!
+ ( عصبی )
~ بگذریم ... برای مدتی لازمت دارم .
+ چیییییییییییییییییییی ؟؟؟
~ نترس قرار نیست کسی بهت دست بزنه به شرط اینکه دختر خوبی باشی و آروم بشینی ...
+ ب..باشه ...
~ خب برای اینکه بتونم کار تهیونگ رو تموم کنم مجبورم پیش خودم نگهت دارم .
+ یعنی چی کارشو تموم کنی؟؟
~ یعنی بکشمش !
+ چیییییییییییییییییییی ؟؟؟
~ ناراحتی ؟؟ توکه از مرگش راضی !
اینجوری میتونی با پسرت راحت بدون سختی زندگی کنی تازه ارث و میراث هم به تو و پسرت میرسه دیگه چی میخوای ؟
تهیونگ کلی ملک و املاک و زمین و عمارت به نامت کرده تقریبا سه چهارم ارث رو داری !
+ ارث و میراث برام مهم نیست تهیونگ برام مهمه ! ( عصبی و جدی )
~ هه عاشقش شدی ؟ ( پوزخند )
+ آره عاشقش شدم !
~ تا حالا حالت عصبی تورو ندیده بودم واقعا ترسناک میشی !
بیشتر حالت گریون تورو دیدم کیم ا.ت !
+ الان که دیدی پس میدونی ممکنه چه کارایی از دستم بر بیاد ...
جونگیون : ا.. ارباب یه مشکلی پیش اومده !
~ یه دقیقه فقط یه دقیقه تنهاتون گذاشتم بی عرضه ها !
* ناپدری تهیونگ با دستیارش از اتاق بیرون رفتن ...
ا.ت به درو دیوار نگاه میکرد که ۳ تا دوربین رو دید که اولین سمت راست ا.ت دومیش خود ا.ت و سومین سمت چپ ا.ت رو زیر نظر داشت ...
ا.ت چشمش خورد به ۲ تا سنگی که جلوی پاش بود پاشو محکم به سنگ ها کوبید و سنگ ها پرت شدن تو دوتا دوربین ها و ا.ت سریع با تیغی که تو جیبش بود طناب دست هاشو پاره کرد و بعد پاهاشو باز کرد و سریع دوربین سوم روهم شکست و رفت پشت در قایم شد تا دوربین سوم جای ا.ت رو نشون نده .
ناپدری ته با چند تا آدم وارد شدن ...
part 19
~ الکی زور نزن باز نمیشه!
+ ت..تو ؟؟؟
~ آره !
+ چیکار میکنی بیا دستامو باز کن ! ( عصبی )
~ منو چی فرض کردی ؟
+ اوممممم ، نمیتونم بگم چون خیلی زیاده ولی یه راهنمایی میکنم ... عضوی از حیواناته ! 😁
~ فقط چون بارداری کاریت ندارم !
+ نه بابا!
~ ببین دختر جون بهتره ساکت باشی نزار دهنتو با چسب ببندم به چسب هم مواد سمیه !!
+ ( عصبی )
~ بگذریم ... برای مدتی لازمت دارم .
+ چیییییییییییییییییییی ؟؟؟
~ نترس قرار نیست کسی بهت دست بزنه به شرط اینکه دختر خوبی باشی و آروم بشینی ...
+ ب..باشه ...
~ خب برای اینکه بتونم کار تهیونگ رو تموم کنم مجبورم پیش خودم نگهت دارم .
+ یعنی چی کارشو تموم کنی؟؟
~ یعنی بکشمش !
+ چیییییییییییییییییییی ؟؟؟
~ ناراحتی ؟؟ توکه از مرگش راضی !
اینجوری میتونی با پسرت راحت بدون سختی زندگی کنی تازه ارث و میراث هم به تو و پسرت میرسه دیگه چی میخوای ؟
تهیونگ کلی ملک و املاک و زمین و عمارت به نامت کرده تقریبا سه چهارم ارث رو داری !
+ ارث و میراث برام مهم نیست تهیونگ برام مهمه ! ( عصبی و جدی )
~ هه عاشقش شدی ؟ ( پوزخند )
+ آره عاشقش شدم !
~ تا حالا حالت عصبی تورو ندیده بودم واقعا ترسناک میشی !
بیشتر حالت گریون تورو دیدم کیم ا.ت !
+ الان که دیدی پس میدونی ممکنه چه کارایی از دستم بر بیاد ...
جونگیون : ا.. ارباب یه مشکلی پیش اومده !
~ یه دقیقه فقط یه دقیقه تنهاتون گذاشتم بی عرضه ها !
* ناپدری تهیونگ با دستیارش از اتاق بیرون رفتن ...
ا.ت به درو دیوار نگاه میکرد که ۳ تا دوربین رو دید که اولین سمت راست ا.ت دومیش خود ا.ت و سومین سمت چپ ا.ت رو زیر نظر داشت ...
ا.ت چشمش خورد به ۲ تا سنگی که جلوی پاش بود پاشو محکم به سنگ ها کوبید و سنگ ها پرت شدن تو دوتا دوربین ها و ا.ت سریع با تیغی که تو جیبش بود طناب دست هاشو پاره کرد و بعد پاهاشو باز کرد و سریع دوربین سوم روهم شکست و رفت پشت در قایم شد تا دوربین سوم جای ا.ت رو نشون نده .
ناپدری ته با چند تا آدم وارد شدن ...
۳۰۷
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.